به پلیلیستهای جدید نیاز دارم برای گذروندن این دوره، به اینکه صبح از خواب بیدار شم و هلاکویی گوش بدم تا به جای ذهنم بتونم تو جهان واقعی زندگی کنم و بجنگم، که یادم نره واقعبین بودن رو، آروم ولی همیشه رفتن رو. واقعا وقتی یه چیزی رو نخوای اتفاق میافته؟ یا وقتی که تا سر حد مرگ میخوایش؟ نمیدونم. همینجا هلاکویی میگه :«فقط وقتی اتفاق میافته که براش تلاش کنی؛ اگه قراره هزار تا واسهش بری، هر هزار تا رو بری، آروم، آهسته، پشت سر هم. نه اینکه سیصد تا بری و دویست تا برگردی؛ باز دوباره از اول شروع کنی.» میگه زندگی که بازی نیست عزیز. میگه هر جایی که خواستی بدونی چه جور آدمی هستی و احساس کردی که خودت رو نمیشناسی، از خودت بپرس «چرا؟»؛ چرا اونجا ترسیدم، چرا استرس داشتم، چرا راستش رو بهش نگفتم، اگه به این دلیل بود پس اون دلیل از کجا اومده؟ چرا اومده؟ اونقدر بگو چرا تا برسی به تهش، تا بدونی واقعا چیکار میکنی و چی میخوای. خانوم پشت خط داشت میگفت که نمیدونم اصلا هدفم چیه، میدونم باید درس بخونم مثلا، اما نمیخونم. هلاکویی ازش پرسید خب چرا؟ یکم فکر کرد، بعد گفت: «چون از شکست میترسم.»، بازم ازش پرسید چرا میترسی؟ گفت چون به این فکر میکنم که اگه نتونم بقیه چی میگن؟ هلاکویی یهو برگشت گفت: «خب بقیه برن بمیرن! ما که به دنیا نیومدیم بقیه رو خوشحال کنیم عزیز. شما که نمیتونی نتیجه رو تضمین کنی، میتونی؟ پس فعلا تلاشت رو میکنی، شد شد، نشد هم که هیچی.»
وقتی میبینم بقیه هم با چیزهایی که من درگیرم، درگیرن، حالم بهتر میشه. چون احساس میکنم تنها نیستم و زندگی هم همینه؛ باید یاد بگیری و بری بالاتر. وقتی یکی زنگ میزنه و بهش میگه من تنبلم، بهش میگه که نه! تنبلی وجود نداره، انرژی کم و زیاد وجود داره ولی تنبلی نه. شما انگیزه نداری، میدونی چرا؟ چون احساس نیاز نمیکنی. حالا برو از خودت بپرس ببین چرا احساس نیاز نمیکنی؟ چرا از این وضعیت خسته نشدی هنوز؟ بعد میبینم جواب شاید اونقدرم که فکر میکنم سخت نیست. اینکه همیشه کاری رو پشت گوش میاندازم چون اگه نتونم کامل انجامش بدم، پس کلا انجامش نمیدم، اینکه میذارمش برای دقیقه نود و آخرشم شاید اصلا نرسم، راه حلش اینه که اگه پنج روز وقت دارم برای چیزی: یک. همین الان پاشم و انجامش بدم و نگم باشه حالا فردا بیشتر وقت میذارم واسهش، دو. به جاش در نظر بگیرم که میدونم چقدر وقت دارم واقعا، اما مثلا توی سه روز انجامش بدم. و اونقــــدر این کار رو بکنم که تبدیل بشه به عادت.
+++
When you walk through a storm
Hold your head up high
And don't be afraid of the darkAt the end of a storm
There's a golden sky
And the sweet silver song of a larkWalk on through the wind
Walk on through the rain
Though your dreams be tossed and blownWalk on, walk on
With hope in your heart
And you'll never walk aloneYou'll never walk alone
درباره این سایت