سال آخری اومدم ترم تابستون بردارم، زدم تردم؛ شایدم اون من رو ترد، به هر حال! اولا که فقط و فقط یک جلسه رفتم و بهش افتخار نمیکنم اما حقیقتا برام مهم نیست. بعد تاریخ امتحانهام رو عوض کردن و برنامه مسافرت ما قابل تغییر نبود؛ این شد که فردا خونوادهم منهای من با داییم اینا میرن مسافرت ده روز و من میمونم پیش مادربزرگ و پدربزرگم که مطمئنم مقدار گرانش توی خونهشون ده برابر بقیهی جاهای کرهی زمینه. ینی شما از صبح که از خواب پا میشی خوابت میآد تاا خود شب که بخوابی و این بازی تموم شه. علاوهبر این من آدم کم حرفیام پیش بزرگترها اما میل مادربزرگم به صحبت کردن با من خیلی زیاده و من واقعا نمیتونم! شنبه شب عروسی دوستمه اما مامانم نمیذاره برم؛ بنابراین هم مسافرت رو از دست دادم، هم عروسی رو با این حساب و هم اینکه باید ده روز تو کسلترین نقطه زمین بمونم و درس هم بخونم برای امتحان برای عروسیای که نمیتونم برم لباس سفارش دادم و من همیشه کلی بررسی میکنم تا مطمئن باشه جایی که خرید میکنم و تا حالا هم از خرید اینترنتی پشیمون نشده بودم، اما الان دو روز مونده به عروسی که یک درصد ممکن بود برم، یه لباسی رسید دستم به رنگ روپوش مریض توی بیمارستان، با همون جنس و همون میزان گشاد بودن و کیفیت بد؛ درست برعکس عکس در حالی که همه از خریدشون راضی بودن و این وسط ابر سیاه شانس ما رو ول نمیکنه. البته این وسط باید صدای غصه خوردنم برای پول بیزبونم رو درنیارم و غرهای مامانم رو هم تحمل کنم و حرفهای بیربط بزنم از مشکلات به ظاهر کوچیکم تا کار به جاهای دیگه نکشه و . هیچی دیگه، هیچی؛ همین.
درباره این سایت