«و در آخر، من، مرد خاکستری از ایتالیا، و من، مهرو از تهران، و من، الی از نمیدونم فعلا کجا این ماه هم با شما بودیم» این یکی از بزرگترین خواستههای من از این جهانه، که سالها بعد با دوستانی که از دههی سوم زندگی میشناسم اما حالا دور از هم زندگی میکنیم، ینی خیلی دور از هم، رادیویی بسازیم و مثل حرفهای این روزهامون با مرد خاکستری، از همه چیز حرف بزنیم. به همین سبکی که باهم حرف میزنیم، با همون شوخیها، خندیدنها، گاهی وقتها سکوت کردنهای وسط بحث و آه کشیدنهای از ته دل حتی.
پریشب اولین بار نوشتههای اینجا رو به کسی از جهان واقعی نشون دادم. سه و نیم صبح بود؛ شروع کردم به خوندن آرشیوم. پستهایی رو نشونش دادم که خودم بیشتر از یک بار نخونده بودم، نه اینکه نخوام، نمیتونستم. امیدوارم اونها رو گوگل نکرده باشی و الان این پست رو نخونی البته. نمیدونم چرا فرستادم و نمیدونم-شمارِ درونم بیشتر از همیشه کار میکنه الان.
درباره این سایت