1. من معمولا زیاد دنبال چیزهایی میگردم که به زندگیم نظم بدن و تا حدودی آسونترش کنن (اپلیکیشن، پادکست، .). ولی وقتی اینها رو به بقیه هم معرفی میکنم و بعدا بهم میگن که چقدر خوششون اومده یا چقدر به دردشون خورده، خیلی ذوق میکنم و از ته دلم خوشحال میشم.
2. لذت کشف کردن
یه گارد خاصی نسبت به فالو نکردن آدمهایی دارم که چند صد k فالوور دارن. برای همین نصف وقت گذروندنهام به این میگذره که یکی رو پیدا کنم با تعداد مخاطب کم، یکی که هنوز آدمها کشفش نکردن و کاملا داره برای خودش اون محتوا رو تولید میکنه، یا پولی ازش درنمیاره یا کلا دیده نشده زیاد. ممکنه وبلاگ باشه، ممکنه کانال تلگرام باشه یا یوتوبر یا یه بنده خدایی توی اینستاگرام. بعد با لذت کل آرشیوش رو میخونم. بعد یه روزی میرسه که یه جایی بهش میگم که چقدر نوشتههاش برام عزیزن. حتی گاهی وقتها دلم برای کشف کردن بیسر و صدای یه آدم جدید تنگ میشه؛ چون این واقعا خیلی خوشحال و هیجانزدهم میکنه.
3. خوشحالی ناشی از در یاد بودن
یک دوستی دارم که بعضی وقتها از چیزهایی که میبینه، برای من عکس میگیره و موقع فرستادنش میگه النا با دیدنش یاد تو افتادم، یا فکر کردم تو حتما خوشت میاد از این. بعضی آدمها هم هستن که توی موقعیتی که انتظارش رو ندارم، یه جملهای از خودم رو یادآوری میکنن. میگن یادته فلان جا من خیلی ناراحت بودم و تو این رو گفتی؟ یادته خودت میگفتی فلان؟ من همیشه یاد اون حرف تو میفتم و خوشحال میشم.
ولی نمیدونن خودم چقدر از این مسئلهی «یاد» خوشحال میشم.
4. کمالگرا بودن چیزی نیست که بهش افتخار کنم، ولی واقعا بهترین بودن تو یه موضوعی من رو عمیقا خوشحال میکنه. برای همینم هست که هنوز هم وقتی نمره ماکس کلاس میشم، کل روز حالم خوبه.
5. من دوست دارم به آدمها چیزهایی رو بگم که کمتر کسی بهشون یادآوری کرده یا کمتر کسی بهش توجه کرده. وقتی هم که این اتفاق برای خودم میفته مدتها بهش فکر میکنم و همیشه گوشه ذهنم هست که خدایا از نظر اون آدم من این ویژگی رو دارما؛ چقدر خوب! مخصوصا اگه همیشه دلم خواسته باشه که یه نفر اون جنبه از من رو کشف کنه.
ینی میدونی خوشحالی از تعریف شنیدن در مورد خودت یه چیزیه، اینکه اتفاقا اون تعریف چیزی باشه که خودت عمیقا دلت میخواست داشته باشی اون ویژگی رو و حالا داریش و یکی هم این رو دیده، هزار تا چیزه برام.
5 و نیم. اصولا خونواده من زیاد اهل نشون دادن محبتشون نیستن، مثلا من یادم نمیاد آخرین بار کی بابا رو بغل کردم. بعضی وقتها هست که من یه گوشه نشستم و بابا داره در مورد یه اخلاق من پیش یه غریبه تعریف میکنه. یا وقتی دوتایی با مامان صحبت میکنن و بعدا مامان بهم میگه. این مدل حس خوشحالی هیچ وقت برام کهنه نمیشه.
6. خریدن چیزی که دوستش دارم و دیدنش بین وسایلم.
7. طبیعت
اونهایی که اینستاگرامم رو دارن، میدونن که چقدر دیوونهی غروبم. ترکیب اون صورتی، نارنجی، با آبی ملایم و خاکستری. بعضی روزها که آسمون این رنگیه، واقعا امیدم به زندگی بیشتر میشه. یا وقتی بارون میاد، یا وقتی دونههای درشت برف زیر نور تیر برق مشخصن. یا اون هوای خنک آخر شهریور که هوا بوی خاصی داره.
8. دیدن تغییرات مثبت خودم؛ توی این بازه زمانی هم مثالش کاهش وزنمه، یا افزایش تایمی که میتونم پلانک برم.
9. یه قسمت از TO DO لیستم همیشه اینه که یه جایی رو مرتب کنم؛ میتونه کمدم باشه یا فایلهای لپتاپم یا مرتب کردن فیلمهام. بعدش احساس میکنم فضا برای زندگی کردن بیشتر شده و حال من هم چند درجه بهتر!
10. دیدنش؛ هر بار مثل روز اول.
+ هر آنچه که باید در مورد عنوان و این پست بدونید: کلیک
درباره این سایت